علی علی 10 سالگیت مبارک

علی کوچولوی مامان و بابا

روز شماری میکنم برای دیدنت

سلام عقشم  چه خبرا ؟حالت خوفه ؟جات تنگ نیست ,خودم که به شکمم نگاه میکنم ,میمونم تو چه جوری اونجا جا شدی ,همش از روی شکمم اندازه میگیرم که اندازت چقد ممکنه باشه ,البته یه سایت هست که تغییرات جنین رو هفته به هفته مینویسه و خوندن اون جزء سرگرمیای من و بابایی (همیشه ام بابایی یه هفته جلوترم میخونه ) ولی میدونم که برای همه جنینا صدق نمیکنه,نمیدونم شاید من زیاد ی حساسم ولی دست خودم نیست آخه به نظرم این هفته های آخر خیلی داره دیر میگذره ,برای تو ام همینطوره یا نه ,خیلی دوست دارم زودتر ببینمت ولی حالا زوده  ,دو سه روزم هست یه دردای خاصی دارم ,فک کنم دردای ماه باشه ,دیگه به قول یکی از دوستام زمان اینکه یه مامان واقعی بشم ...
28 فروردين 1393

بالاخره چرخیدی

سلام شیطون مامان الهی من قربونت برم که مامانو نا امید نکردی ,توکی چرخیدی که من نفهمیدم ,وقتی دکتر سونو رو انجام داد و گفت که چرخیده ,باورم نمیشد ,خدایی یه درصدم احتمالش و نمیدادم سونو رو به دکتر خودمم نشون دادم ,گفت میتونم طبیعی زایمان کنم ,البته گفت به احتمال 70 درصد میتونی چون بچت خیلی درشت نیست ,با اینکه طبیعی رو ترجیح میدم ولی بهش گفتم که اگه قراره درد و بکشم بعد سزارین کنم ,از همین الان برم برای سزارین ,اونم خندید و گفت اگه این بچه رو طبیعی به دنیا نیاری آبروت میره (چون خیلی تپل مپل نیستی اینطوری گفت )الان شما دوکیلو و هفتصد گرمی ,پسر کوچولویه مامانی دیگه ,حالا بازم وقت داری ,فک کنم حداقل دو هفته ای دیگه با هم باشیم ,پس&n...
25 فروردين 1393

ورود به ماه دهم

سلام عزیز دلم عقش مامان دیگه بزرگ شده ,الان نه ماه و یک روز از روزی که توی دلم خونه کردی میگذره ,گل پسرم دیگه برای خودش مردی شده ,مامان خیلی دوست داره و دلش برات یه ذره شده ,دلم میخواد زود زود بگیرمت توی بغلم ,از یه طرفم میخوام تا جایی که ممکنه وزن بگیری ,پس باید تحمل کنم  که این مدتم بگذره , امروز نوبت سونو دارم ,با این سونو معلوم میشه که باید سزارین کنم یا نه ,خیلی اضطراب دارم ,یعنی هر چی به زمان زایمان نزدیکتر میشه استرسم بیشتر میشه ,بابایی سعی میکنه با حرفاش دلگرمم کنه ولی نمیدونم چرا نمیشه ,فقط وقتی به تو فکر میکنم یکم آروم میشم این چند روز گذشته ام هر کی منو میبینه ,میگه که امروز فردا زایمان میکنی (هر کی برای خودش ...
23 فروردين 1393

سیسمونی گل پسر ما

سلام زندگی مامان بالاخره موفق شدم عکسای اتاقتو بذارم ,دست نسرین جون درد نکنه,عکسا رو اون زحمت کشیدوانداخت میسی خاله جونی   مبارکت باشه عقشم                                                                                     ...
20 فروردين 1393

سیزده بدر

 امروز روزه شهادته حضرت فاطمه ست ,خیلی دلم گرفته ,خوش به حاله کسایی که الان توی مدینه هستن , آخه وقتی کنار بقیع هستی تازه معنی غربتشو میفهمی,امیدوارم بتونم به عنوان یه زن و حالا دیگه یه مادر  ,حتی خیلی ناچیز ,مثل ایشون رفتار کنم   نمیدونم چرا توی این مدت با اینکه وقت آزاد بیشتری داشتم ,کمتر تونستم برات بنویسم , شاید ترجیح میدم بیشتر با خودت حرف بزنم ,آخه تو خیلی عکس العملات جالبه ,هر وقت باهات حرف میزنم یا صدات میکنم ,تکون میخوری ,نمیدونم این حرکات به خاطر صدای منه یا اصلا ربطی به من نداره و یه چیزه طبیعیه ,ولی من چون دوست دارم مورد اول باشه پس میذارمش به اون حساب ,اگه این یه هفته ام به خوبی بگذره دیگه خیالم ر...
14 فروردين 1393

اولین عید سه نفری ما

سلام گل پسر مامان عیدت مبارک عزیزدلم , امسال برای من و بابایی یه رنگ وبو ی دیگه ای داره ,آخه قراره تا چند وقت دیگه ما یه خانواده سه نفری بشیم ,چقدر بی قرار اون لحظم  ,دیگه زمان خیلی زیادی نمونده ,به همین زودیا میگیرمت توی بغلم,با اینکه هنوز به دنیا نیومدی اما تمام فکرم پیشه تو ,انشالله سال دیگه توام با منو بابایی سر سفره هفت سین هستیو و من از لحظات با تو بودن مینویسم امسال برای سال تحویل ,رفتیم خونه مامانی اعظم ,  آخه من از اینکه لحظه سال تحویل  و تنها باشم خیلی بدم میاد ,دوست دارم توی اون لحظه آدم کنار کسایی باشه که دوستشون داره ,راستش قبلاهمه (منظورم خواهر برادرای مامانی هستن )خونه باباحاجی جمع میشدیم ,باباحاج...
2 فروردين 1393

سوغاتیا رسید

سلام گل پسر مامان دیروز وقت کردم از چیزایی که مامان جون و بابا حاجی زحمت کشیدن برات آوردن ,عکس بگیرم ,دستشون درد نکنه(نسرین جون دست تو ام درد نکنه ,خاله جونی )   این لباس و کفشم  سمیه جون زحمت کشیده از مکه برات آورده     این سویشرتم  ندا جون چند وقت پیش زحمت کشیده گرفته     این لباسارم عمه زهرا از مکه برات آورده  دست همتون درد نکنه   ...
7 اسفند 1392
1